loading...

‌پنجره می‌چکد

Content extracted from http://panjerah.blog.ir/rss/?1581193507

بازدید : 1353
پنجشنبه 7 اسفند 1398 زمان : 22:52
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

‌پنجره می‌چکد

خواهر بزرگه‌ی مام‌بزرگ فوت کرده. غصه‌دار و بی‌تاب نشسته اشک می‌ریزه و تلفن‌های مکرر سعی می‌کنند تسلی باشند. کسی تعریف می‌کنه دیشب خواب خاله رو دیده. خوش‌حال نشسته بوده توی مسجدی. ازش پرسیده خاله چی شده انقدر خوش‌حالی؟ گفته بعد چهل‌سال دارم پسرم رو دوماد می‌کنم. مام‌بزرگ با بغض می‌گه بعد چهل سال بلاخره رفت پیش مهدی. همه ریزریز اشک می‌ریزیم. نمی‌دونم برای خاله‌ست یا برای پیکر بازنگشته‌ی مهدی، برای این همه‌سال دوری و سالیان هجران در پیش...

‌پنجره می‌چکد

‌پنجره می‌چکد

بابانوشت: «یک‌زمان‌هایی هم بود که مردم به پسرخاله‌هاشان کتاب عیدی می‌دادند و پسرخاله‌ها هم در کمال صفا و سادگی مکتوب می‌کردند که کتاب نمی‌خوانند و بعد می‌رفتند و شهید می‌شدند.»

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 8
  • بازدید کننده امروز : 7
  • باردید دیروز : 8
  • بازدید کننده دیروز : 6
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 9
  • بازدید ماه : 301
  • بازدید سال : 629
  • بازدید کلی : 57408
  • کدهای اختصاصی